روز دختر مبارک
قصد داشتم روز دخترو برای اسرا جون یه روز به یاد موندنی بکنم اما قسمت نبود مادرش گرفتار یکی از فامیلهاش بود از صبح رفتند بیمارستان بابا جون هم که مثل ه پاهاش درد میکنه جایی نمیره باباش هم سر کار رفته خلاصه من موندم و اسرا جون.
گفتم اسرا جون کجا بریم گفت نمیدانم گفتم بریم کباب میگه نه بابام گفته شب میخرم میارم گفتم بریم ابمیوه میگه نه بابام گفته شب میارم گفتم بریم بستنی میگه نه انه تازه رفتیم گفتم بریم پیتزا میگه نه بابام گفته زیاد پیتزا میخوری پیتزا میشی😀😀😀 پرسیدم اسرا جون پس کجا بریم اخه گفت بریم شهربازی 😀😀😀😀
حالا کلی با بچهذهابازی کردندگفتم اسرا جون دیر شد بیابریم خونه
گفت انه مگه نگفتی بریم پیتزا خیلی جاها باید بریم نرفتیم😀😀
خلاصه رفتیم پیتزا ولی خوش گذشت با نوه یکی یدونه من 😘😀
اینجا قبل از اوردن پیتزا اسرا گفت انه همش تو از من عکس میگیری بده منماز تو عکس بگیرم این عکس واسرا جون برام انداخته
پیتزامونو خوردیم و راهی خونه شدیم
در حال برگشت هر چه گفتم تاریکه دست تو بده دستم دست نداد بلاخره خرد زمین زانویش کمی زخمی شد زد به گریه که ای وای خون اومد😀😀
تو همین حال مامانش زنگ زد باز نکردیم بردم خونه چند تا چسب زدم مامانش اومد برد خونشون کادوی اسرا جون هم این دو تابود دادم پوشید 😀😘😘❤
اسرا جون روزت مبارک اسرا منیم امید ایندمدی😘